روح افلاطوني در فلسفه ملاصدرا *
سید محمد خامنه ای
اين
نظريه ـ برخلاف عقيدة حكما و فلاسفة پيشين اشراقي، كه معتقد بودند نفس
انساني غيرمادي است و پيش از بدن در ملكوت زندگي ميكند و پس از شكل
يافتن بدن كودك به كالبد او وارد ميشود و زندگي را با جسم مادي آغاز مينمايد،
ـ ميگويد كه نفس در مراحل نخستين آفرينش خود مادي است و از ماده تراوش
ميكند ولي بتدريج راه جداگانهاي در پيش ميگيرد و رو به تجرد از ماده مينهد
و به اوج تجرد خود (از ماده) ميرسد.
ملاصدرا
در تمام آثار و كتب خود، مانند فلاسفة ديگر مسلمان، نام اين موجود را «نفس»[1] ميگذارد؛ ولي از آنجا كه در منابع
فلسفي و مذهبي گاهي كلمة «روح» نيز بهمين معنا (يا نزديك به آن) بكار
رفته است و گاهي در تعبيرات، جاي اين دو كلمه با هم عوض ميشود و آنها را
بجاي يكديگر بكار ميبرند، اين پرسش پيش ميآيد كه: آيا روح، همان نفس است؛
يا معناي ديگري دارد!؟ و اگر روح اشاره به مفهوم غيرمادي ديگري است آن
چيز چيست؛ و با نفس چه رابطهاي دارد؟
* * *
در آثار و
كتب ملاصدرا علاوه بر كلمة نفس، گاهي روح نيز با معاني گوناگون بكار رفته
و ميتوان آن را به چهار معني[2] محدود
كرد؛ باينترتيب:
اول)
همان كه در ميان فلاسفه مشائي و پزشكان، بنام «روح بخاري» معروف بوده
است. ملاصدرا در اينباره در بيشتر كتب خود آن را جرمي لطيف و شايد امري
غيرمادي در مرتبة بين جسم و نفس، و واسطه و رابط ميان آندو دانسته و در
يكي از كتب خود ـ پس از ذكر اقسام قواي ذهني و ادراكي انسان ـ چنين ميگويد:
و لكلّ من
هذه القوي والا´لات روح يختصّ بها و هو جرم حارّ لطيف حادث عن صفو
الاخلاط الاربعه... .[3]
و در جايي
ديگر ميگويد:
دوم)
فرشتة بزرگ و توانايي كه رابط ميان ارادة الهي و مخلوقات و موجودات است
و به آن «روحالقدس» هم گفته ميشود و در قرآن و حديث نيز آمده و گاهي
بهمين معنا بكار رفته است. ملاصدرا گاهي آن را تعبيري از مجموعة «عقول» يا
فرشتگان دانسته و ميگويد:
سوم)
بهمان معناي نفس و بصورت دو كلمة مترادف بكار رفته و ملاصدرا نيز «روح» و
«نفس» را بيك معنا بكار برده است (از جمله صفحة 293 در الشواهدالربوبية)
و گاهي روح را ادامة نفس و مرحلهاي از كمال و تجرد كامل آن دانسته است
(همان منبع، صفحة 198).
چهارم) روح
بمعنائي جداي از نفس؛ كه برخلاف نفس، آن حقيقت غيرمادي فعليت يافتهاي
است كه از مرتبة ملكوتي خود به عالم ماده فرود ميآيد و در جسم انسان
اقامت ميكند و پس از مرگ و جدا شدن از بدن، اگر شايستگي خود را حفظ كرده
باشد، دوباره به جايگاه خود ميرود يا در صورت ناشايستگي و گناه به جايي
ديگر فرستاده ميشود.
اين
همان روح مصطلح نزد حكماي اشراقي و معروفتر از همه، سقراط و افلاطون است
و موضوع بحث ما در اين نوشتار همين ديدگاه ملاصدرا ميباشد.
اعتقاد
به اين روح آسماني از نظر فلسفي بظاهر نقطة مقابل نظرية معروف ملاصدرا و
اعتقاد وي به «جسمانيةالحدوث» بودن نفس است. اگر نفس همان روح باشد و
روح را موجودي مجرد بدانيم كه با وجود كمال خود از آسمان به زمين آمده و
به تن داخل ميشود، ديگر، معني ندارد كه آن را زاييدة تن بدانيم كه با
حركت جوهري ماده بوجود آمده و با همان حركت ذاتي پيوسته به اوج تجرد ميرسد
و با مرگ از تن جدا و رها ميشود.
با
توجه به مختلف بودن تعريف روح و نفس، اعتقاد به هر دو با هم، مانعةالجمع
و جمع بين ضدين (و حتي جمع بين نقيضين) است؛ از اينرو در جاييكه ملاصدرا
بموازات اعتقاد به جسماني بودن حدوث روان انساني، به تقدم آن بر جسم و
تن نيز معتقد باشد ابهام و سؤالي بزرگ پيش ميآيد و بايد بدنبال پاسخ آن
بود.
* * *
ملاصدرا
نيز خود به اين ناسازگاري توجه داشته و كوشيده است كه با نگهداشتن اصل
«جسمانية الحدوث» بودن نفس، روح بمعني ماقبل بدن را بگونهاي توجيه كند؛
اگرچه همانگونه كه خواهيم ديد، سرانجام آن را پذيرفته است.
شايد
در اينجا سؤال ديگري پيش بيايد كه: اصولاً با اعتقاد جزمي به حدوث مادي
نفس، چرا ملاصدرا به نظريه روح مجرد و پيش از بدن توجه نموده و آن را
بكلي رد و رها نكرده است؟
سبب
توجه او به چيزي بنام «روح» (نه نفس)، التزام و اعتقاد شديد او به نصوص
ديني ـ يعني قرآن و حديث ـ است چرا كه در چند حديث، عباراتي هست كه به
وجود سابق روح بر بدن اشاره يا تصريح دارد. از جمله اين حديث كه ميگويد:
«خلقاللّه الارواح قبل الاجساد بألفى عام»،[6] و
چون ملاصدرا به وحي و نصوص معتبر ديني ارزشي بالاتر از استدلال عقلي ميگذارد؛
بنابرين آن را مانند يك اصل موضوعي(ولي قابل توجيه) ميپذيرد و در برخي
موارد ميكوشد تا آن را با نظرية فلسفي خود آشتي دهد.
وي در تعليقات
خود بر شرح حكمتالاشراق سهروردي[7] براي
تفسير و توجيه روح مستقل از نفس ناطقة انساني ميگويد: مقصود از «روح انسان»
و تقدم آن بر نفس و تن او، همان سبب وجود اوست كه مقدم بر اوست. عبارتش
چنين است:
إنّ النفس
كما فهمه الجامعون بين النظر و البرهان والكشف و الوجدان ـ ذات مقامات و
درجات متفاوته مع كونها بسيطة الذات و الهوية و أنّها موجودة قبل البدن
بحسب كمال سببيّتها و كان للسبب معها وجهة تصرّفها في البدن كانت موقوفة
علي استعداد خاص و شروط مخصوصة. و معلوم أنّ النفس حادثة و باقية أبداً
بعد الموت و ليس ذلك إلا لأنّ سببها يبقي أبد الدهر؛ فإذا حصل لك علم يقيني
بوجود سببها قبل البدن و علمت معني السببيّة والمسببيّه، حصل علمك بكونها
موجودة قبل البدن و وجود سببها معلوم عند أهل النظر إلا أنّ كمال السببية
موهوم غيرمقطوع به عندهم.
والذى
يتوقّف علي البدن و يكون استعداد البدن شرطاً لوجوده هو بعض نشأتها
الطبيعية و لو كان البدن و عوارضه شرطاً لحقيقة النفس و هويتها، لكان يلزم
أن ينعدم بعدم اكة التصرف ونسم مزاج البدن.
فالحق
أنّ النفس الإنسانية جسمانية الحدوث كسائر الطبائع الجسمانية، روحانية
البقاء كسائر العقول المفارقة. و لـمّا كان الأمر كذالك حكم بقبلية الارواح
علي الإجساد بمقدار ألفى عام و في رواية بمقدار أربع آلاف سنة. والكلام في
تقدير القبلية بهذا المقدار المذكور ممّا لا يمكن الوقوف عليه علي التحقيق
إلا بنور النبوة.
اين
توجيه در واقع نوعي انكار تقدم روح بر جسم است. زيرا كسانيكه ـ مانند
افلاطون ـ روح را بر جسم مقدم ميدانند و حتي قديم ميشمرند، مقصودشان از
تقدم، همان تقدم خود نفس است نه علت آن؛ و تقدمي عيني و حقيقي است نه
باعتبار چيزي ديگر، مانند علت آن يا مقدمات وجوديش.
در
برخي كتب ديگرش[8] ايندو (نفس حادث و روح قديم) را
ـ با بهرهگيري از مكتب افلوطين و كتاب او ـ باينصورت آشتي ميدهد كه انسان
بحسب مراحل تكاملي خود در واقع سه انسان است: «انسان حسي» كه همين فرد
جسماني عادي است؛ «انسان نفسي» كه مجرد است و داراي تمام اعضاي انسان
حسي است ولي با چشم ديده نميشود؛ و انسان ديگري كه نام آن را «انسان
عقلي» ميگذارد كه صورتي كاملتر و مجرّدتر و لطيفتر از انسان حسي و نفسي
دارد و همين انسان عقلي است كه با عقل فعال اتصال مييابد و عقل فعال ميشود(رساله
الحشر).
پس
از اين مقدمه، ملاصدرا ميكوشد كه روح را غير از نفس و همان انسان عقلي
بداند كه نقطة اتصال انسان طبيعي با عقل فعال و ديگر عقول است. وي ميگويد
مقصود از روح در آيه )و نفخت فيه من روحي([9] همين انسان عقلي است.
افلوطين
معتقد بود كه اصل انسان، همان انسان نفسي و عقلي است و انسان جسماني نماد
و «صنم» آندوست و با آنها همراه و پيوسته ميباشد.[10]
در
آثار ديگر ملاصدرا تمايل به جدا بودن روح و نفس بيشتر بنظر ميرسد. وي در
كتاب عرشيه[11] (كه ظاهراً از كتب متأخر اوست) با
اينكه همان نظريه را دنبال كرده، ولي در سير انديشة خود بتدريج از انكار
يا توجيه، دست برداشته و به وجود حقيقتي نفسگونة مستقل پيش از آفرينش بدن
معتقد ميشود. وي وجود سابق «روح» بر جسم را ـ كه در نصوص اسلامي آمده است
ـ برابر با عقل، منطق و استدلال معرفي ميكند و ميگويد:
با دنبال
كردن سير انديشة ملاصدرا دربارة روح ـ جداي از نفس ـ در كتب و آثار اواخر
عمر او، اين انعطاف و اعتقاد به تقدم روح بر بدن روشنتر و صريحتر ميشود؛ از
جمله در كتاب اسرار الآيات[13] چنين ميگويد:
واعلم
أنّ جمهور الفلاسفة لم يعلموا من حقيقة الروح و ماهيّة النفس إلا قدراً
يسيراً و أمّا الحكم بكونها قبل البدن فأكثرهم أنكروا ذلك؛ و من قال منهم
به فلم يقم عليه برهاناً و لم يقدر علي دفع الشكوك الواردة علي ذالك و
لم يمكنه اختيار أحد الشقّين...
وي
به اين اكتفا نكرده و در دفاع از تقدم روح بر بدن حتي به ابنسينا و ديگر
مشائين ـ كه پشت به عقيدة افلاطون نمودند ـ ميتازد و آنها را نكوهش ميكند
و دربارة آنان ميگويد: ايشان با وجود آنكه به بقاء «نفس» پس از مرگ بدن
اعتقاد دارند، چگونه وجود آن را پيش از بدن نميپذيرند!
وي در
كتاب عرشيه[14] با ذكر آيات قرآني مربوط به روح
انساني چنين مينويسد:
و إنّى
لأعجب من اكثر الفلاسفة وأتباع أرسطاطاليس، كأبي علي و من يحذوا حذوه، حيث
أنكروا غاية الإنكار أنّ للنفس كينونة أخري قبل البدن، مع اعترافهم بأنّ
لها كينونةً و بقاءً بعد البدن ... .[15]
و سپس
اضافه ميكند:
فاعلم يا
حبيبي! أنّا جئنا إلي هذا العالم من جنّة اللّه التي هى حظيرة
القدس ... و منها إلي دار الحيوان و جنّة الابدان و منها الي هذا العالم
دار العمل بغير جزاء و نذهب من هذا العالم إلي دار الجزاء من غير عمل... .[16]
كلمه
«جنة اللّه» يا «حظيرة القدس»، بيشتر از آنكه ناظر به علل و اسباب آفرينش
انسان باشد به مكان ملكوتي معين و مشخّصي نظر و دلالت دارد و بقرينة «دار
الحيوان» و «جنة الابدان» و «دار العمل» ...؛ بعبارت ديگر، روح را مخلوقي
ميداند كه مقدم بر خلقت نفس و بدن انسان است و ساخته و پرداختة جهاني
غير از جهان ماده ميباشد و پيش از آفرينش بدن انسان و جان و روان او وجود
داشته، بدليل آنكه پس از بدن هم وجود خواهد داشت. همچنين جاي ديگر در عرشيه[17] چنين ميگويد:
قاعدة:
للنفس الا´دمية كينونة سابقة علي البدن من غير لزوم التناسخ و لا استيجاب
قدم النفس ـ كما اشتهر عن أفلاطون ـ و لاتعدّد أفراد نوع واحد و امتيازها عن
غيرمادة و استعداد ولا صيرورة النفس متقسّمة بعد وحدتها ولا تعطيلها قبل
الابدان ... .[18]
براساس
اين گفتار نه فقط براي روح، وجودي سابق بر اين بدن قائل است، بلكه حتي
از روح به «نفس» تعبير ميكند، كه البته اين را ميتوان بنوعي تسامح در
تعبير حمل نمود؛ زيرا اشكالي ندارد كه يكي از دو كلمة نفس و روح را مشترك
لفظي و داراي دو معنا بدانيم و هريك را بجاي ديگري بكار بريم.
طرح
موضوع «تناسخ» يا اشكالات ديگري كه در اين جمله آمده است، از طرف
ملاصدرا صريح است در اينكه مقصود او از نفس يا روح سابق بر بدن، توجيه
سابق او ـ كه در تعليقات شرح حكمت الاشراق آمده بود ـ نيست؛ بلكه
روح يعني موجودي مجرد، منحاز، شخصي و داراي خواص وجودي معين با همان
خصوصياتي كه براي نفس متحد با بدن و موجود در آن ميباشد.
حكيم صدرا
در جاي ديگري نيز تلويحاً و با ظرافت به اين حقيقت اشاره ميكند و در اسرارالآيات[19] چنين ميگويد:
اعلم أنّ
العالم مشتمل علي الخلق والامر ... ثم قوام الخلق بالأمر ... فالتعانق بين
الأمر والخلق هو حياة الاءنسان الكبير و العالم، كما أنّ التعانق بين الروح
و الجسد هو حياة الاءنسان الصغير... .[20]
بدينصورت
از مقايسة انسان (انسان صغير) با جهان و كيهان (يا انسان كبير) ـ كه از
سرفصلهاي مشهور حكمت اشراق ميباشد ـ تقدم روح بر بدن بدست ميآيد. بعبارت
ديگر، همانگونه كه در جهان بزرگ «امر» و ارادة الهي مقدم بر «خلق» و آفرينش
جهان و اشياء مادي است و «خلق» ناشي از «امر» است نه بالعكس، بنابرين روح
نيز نه فقط ـ مانند نفس ـ برخاسته از تن و جسم مادي انسان نيست، بلكه
علت و مقدم بر آن است.
در
اينجا ميبينيم كه از «سبب» به «روح» تعبير نكرده، بلكه از «روح» به «سبب»
تعبير نموده است و بدست ميآيد كه مقصود از توجيه وي در حاشية حكمتالإشراق
(كه تقدم ارواح بر اجسام را حمل بر «كمال سببيّت» نموده بود)، نيز اسباب
عاليه طوليه و سلسلة علل اوليه نيست، بلكه همين روح است كه بموازات
علل و اسباب غيرمادي جسم انسان، پيش از خلق بدن وجود داشته و پس از
آفرينش با آن عجين ميشود و بتدبير آن ميپردازد و بتعبير ملاصدرا «تعانق»
بين روح و جسد پديد ميآيد. وي در كتاب المظاهرالالهيه نيز اشارهاي
به اين موضوع دارد و ميگويد:
... لأنّ
اللّه سبحانه أبدع بقدرته الكاملة دائرة العرش بعقلها و نفسها، فجعلها مأوي
القلوب والارواح و أنشأ بحكمته البالغة نقطة الفرش وجعلها مسكن الطبائع
والاجساد؛ ثمّ أمر بمقتضي قضائه الأزلي و صوره الإسرافيلى لتلك الارواح
والقلوب العرشية أن تعلّقت بالقوالب و الأبدان الفرشية؛ ثم أمر بقدره
الحتمى أن يقبل قابليّة هذه القوالب والأجساد و استعدادهما _ شطراً من الأزمنة
_ هذه القلوب والارواح كما شاء الله، فإذا بلغ أجل كتاب اللّه الذى هو آت
و قرب الموعود للممات والملاقاة للحياة، رجعت الارواح إلي ربّ الارواح...
.[21]
اكنون به
پرسش اول اين مقاله باز ميگرديم و ميپرسيم كه آيا ملاصدرا با اعتقاد به
تقدم روح مجرد بر بدن، از نظرية معروف خود (جسمانيةالحدوث بودن نفس) دست
برداشته و آن را بكناري گذاشته است؟ يا با آنكه در برخي موارد، نفس را
همان روح دانسته و اين دو لفظ را بيك چيز اطلاق نموده، ميان آندو فرق ميگذارد
و آنها را دو چيز ميداند كه يكي قبل از بدن، بصورت مجرد از ماده وجود داشته
و ديگري بوسيلة بدن بوجود آمده است؟ يا آنكه ـ با وجود صراحت بيان او در
پارهاي موارد، در وجود عيني بودن روح پيش از بدن ـ آن را موجود به وجود
عقلي، يا مانند مُثل نوري (مُثل افلاطوني) ميداند؟...
حل مسئله
هنگامي آسان ميشود كه همصدا با برخي از نصوص شرعي و احاديث اسلامي، معتقد
شويم كه در ماوراء بدن، دو حقيقت مجرد از ماده وجود دارد و يكي را نفس و
ديگري را روح بناميم. همانگونه كه در حديث از امام پنجم(ع) آمده است:
«انسانها علاوه بر نفس نباتي و نفس حيواني و نفس انساني داراي يك نفس
ملكوتي نيز ميباشند».[22]
شايد
ملاصدرا نيز همين عقيده را داشته و بر همين اساس هم نفس انساني را جسمانيةالحدوث
دانسته و هم او را داراي روحي ملكوتي و روحاني(الحدوث) شناخته است؛ و
بتعبيري ديگر با وجود آنكه ملاصدرا گاهي روح را بمعاني ديگر بكار برده ولي
در نظر نهايي و بعقيدة وي، روح، حقيقتي مقدم بر بدن و غير از نفس است و
در كنار آن حضور دارد و بسا بتوان نتيجه گرفت كه آفرينش نفس از بدن (حدوث
جسماني نفس) ـ كه پديدهاي استثنائي و خارج از قاعدة مواد ديگر اين جهان
است ـ ناشي از حضور همين روح ملكوتي باشد و نفس در طول و در امتداد
وجود روح و پس از آن است
و معلول آن ميباشد.
خود وي
نيز در فصلي از رسالة سه اصل دربارة تركيب و تعدد نفوس و جوهر انساني
ميگويد:
و اكثر
علما و جمهور فلاسفه چنان تصور كردهاند كه جوهر آدمي در تمام يكي است
بيتفاوت؛ و اين نزد ارباب بصيرت صحيح نيست. اي بسا آدميان كه بنفس
حيواني زندهاند و هنوز به مقام دل نرسيدهاند، چه جاي مقام روح و مافوق
آن... و شناختن نفس و شرح مقامات او بغايت كاري بزرگ است و جز كاملان را
روي نداده.[23]
*
اين مقاله
براي اولين كنگره جهاني ملاصدرا در سال 1378 با عنوان گفتمان فلسفه اسلامي و
فلسفه غرب تهيه و ارائه گرديدهاست.
1. در زبان عربي بمعناي «خود» است.
2. در زبانهاي اروپايي نيز ميان اين دو كلمه،
مانند دو كلمه Soul و Sprit
فرق گذاشته ميشود و Sprit براي روح بكار ميرود.
3. الشواهد الربوبية، ص 194، تصحيح استاد آشتياني؛
(يعني: براي هريك از اين قوا و آلتها، روحي مخصوص به آن هست كه جرمي
گرم و لطيف و محصول تركيب حاصل از مزاج است).
4. همان، ص 335؛ (يعني: آنچه كه به آن روح
حيواني ميگويند، اين روح ملكوتي نيست. بلكه مربوط به اين جهان است و
زود از بين ميرود و به جهان آخرت نميرسد).
5. همان، ص 152؛ (يعني: عقول بسبب كمال و فعليت
خود، همچون شيء واحدي ميباشند و از اين شيء واحد ـ كه در واقع اشاره به
همة عقول بيشمار است ـ گاهي با كلمة «روح» تعبير ميشود).
6. از آن جملهاند احاديث ديگري مانند: «كنت
نبياً و آدم بين الماء والطين» و «أنّ روح المؤمن لاشّد اتصالاً بروح اللّه
من اتصال شعاع الشمس بها» و حديثي از عيسي(ع)» «لايصعد إلي السماء إلاّ من
نزل منها» و «لن يلج ملكوت السماوات من لم يولَد مرّتين».
7. شرح حكمت الإشراق، قطبالدين شيرازي، ص
441.
8. رسالههاي الحشر، اسرارالآيات، عرشيه.
9. سورة حجر، آية 29، (و از روح خودم در آدم
دميدم).
10. رسالة عرشيه.
11. رسالة عرشيه، مشرق دوم، اشراق اول، قاعدة
هفتم.
12. اما از فحواي كلماتي ديگر، گاهي بنظر ميرسد
كه مقصود از روح، همان فرشتة بزرگ مأمور آفرينش است.
13. رسالة اسرار الآيات، تصحيح خواجوي، ص147.
14. رسالة عرشيه، چاپ قديم، ص 184.
15. يعني: شگفت از بيشتر فلاسفه و پيروان ارسطو
ـ مانند ابنسينا و شاگردانش ـ كه براي نفس! پس از مرگ بدن، بقاء و وجود
ماندگار قائلند؛ ولي براي آن، وجودي پيش از آفرينش بدن قائل نيستند...
16. يعني: عزيز من! بدان كه نخست از بهشت خدا
به اين جهان آمدهايم و از آن بهشت به بهشت بدن پا نهادهايم و از آن
به اين خاكسرا كه جاي كار بيپاداش است؛ و به جهان ديگري خواهيم رفت كه
جاي پاداش بدون كار ميباشد...
17. عرشيه، چاپ قديم، قاعدة 7، ص 136.
18. يعني: روان انسان پيش از بدن وجود دارد
بدون آنكه تناسخ يا قديم بودن نفس ـ كه افلاطون به آن معتقد بوده است
ـ لازم آيد و نه اشكال به اينكه نوع واحد داراي افرادي بدون تمايز مادي
و استعدادي باشند و نه اينكه لازم باشد نفس واحد به نفوس متعدد تقسيم شود
يا آنكه گفته شود روح قبل از آفرينش بدن بيكار و تعطيل بوده است ....
19. اسرارالآيات، تصحيح محمدخواجوي، ص103.
20. يعني: جهان شامل دو چيز است: امر و خلق؛ و
خلق، پايدار به امر و به آن بستگي دارد. از تركيب امر و خلق، جهان يا
انسان كبير بوجود ميآيد و جان ميگيرد، همچنانكه از آميزش ميان روح و جسد،
انسان صغير(يعني بشر) داراي زندگاني و حيات ميشود.
21. المظاهرالإلهية، تصحيح استاد سيدمحمد خامنهاي،
انتشارات بنياد حكمت اسلامي صدرا، ص 107 و 108.
22. اصول كافي، كتابالحجة، بابالأرواح فيالائمه؛
بحار الأنوار، ج 61، ص 26 و 62.
23. رساله سه اصل، انتشارات بنياد حكمت اسلامي صدرا، ص 27.